کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

تفکرمرصوصی

امروز دشمن منتظر غفلت و سستی ماست. استراحت بماند بعد شهادت... "شهید بیگلو"
تفکرمرصوصی
نویسندگان

تفکرمرصوصی

امروز دشمن منتظر غفلت و سستی ماست. استراحت بماند بعد شهادت... "شهید بیگلو"





۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

آدمى به سر، شناخته مى شود، یا لباس ؟
کشته اى را اگر بخواهند شناسایى کنند، به چهره اش مى نگرند یا به لباسى که پیش از رزم بر تن کرده است ؟
اما اگر دشمن آنقدر پلید باشد که سرها را از بدن جدا کرده و برده باشد، چه باید کرد؟
اگر دشمن ، کهنه ترین پیراهن را هم به غنیمت برده باشد، چه باید کرد؟
لابد به دنبال علامتى ، نشانه اى ، انگشترى ، چیزى باید گشت .
اما اگر پست ترین سپاهى دشمن در سیاهى شب ، به بهانه بردن انگشتر، انگشت را هم بریده باشد و هر دو را با هم برده باشد، به چه علامت و نشانه اى کشته خویش را باز مى توان شناخت ؟
البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص غریبه هاست نه براى زینبى که با بوى حسین بزرگ شده است و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد.
تو را نیاز به نشانه و علامت نیست . که راه گم کرده ، علامت مى طلبد و ناشناس ، نشانه مى جوید.
تویى که حضور حسین را در مدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى ، تویى که هر بار براى حسین دلتنگ مى شدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به تصویر روشن او التیام مى بخشیدى . تویى که خود، جان حسینى و بهترین نشانه براى یافتن او، اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى . با چشم بسته هم مى توانى پیکر حسین را در میان بیش از صد کشته ، بازشناسى . اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.....

همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى :
امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد! امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش ضجه مى زنى :
اى اصحاب محمد! اینان فرزندان مصطفایند که به اسارت مى روند.
و این حسین است که سرش را از قفا بریده اند و عمامه و ردایش را ربوده اند.
اکنون آنقدر بى خویش شده اى که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى .
در کنار پیکر حسینت زانو مى زنى و

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۲ ، ۱۴:۵۸
متفکر مرصوصی

اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری
ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد


اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی
ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی


اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی
ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی

اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید
ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی

اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی
ولی نباشی هر چند که قابلیتش را داشته باشی

اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو
در پوشش بودن های تو
ارزشی قائل نباشند



اینکه جوری حرف بزنی ، قدم برداری و پوشش داشته باشی که
همکارت ، استادت ، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد ؛ اینکه با همه این تناقض ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود ؛

 


همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا
« دختران امت پدرم ، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند
ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند
پس تو محبت خودت را در دل هایشان صد چندان کن !
طوری که هیچ چشم و ابرویی
ناز و کرشمه ای
پول و مکنتی
نتواند جایگزین آن شود ! »

برگرفته از وبلاگ ورود آقایان ممنوع»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۲ ، ۰۷:۱۱
متفکر مرصوصی

کربلا یعنی   دل ما....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۴
متفکر مرصوصی

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

مکن ای صبح طلوع

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۰
متفکر مرصوصی

تو مسجد محلمون با بچه ها  نشسته بودیم  که حرف از بوی سیبی که تو حرم آقا امام حسین علیه السلام میاد شد یکی از بچه ها گفت که قصه از این قراره که طی یه جریانی جبرئیل سه تا میوه از بهشت میاره و میده به امام حسن و امام حسین  علیه السلام _انار ، به ، سیب_که هر چی ازش میخوردن ازش کم نمیشده تا اینکه با شهادت حضرت فاطمه (س) اناره غیب میشه وبا شهادت امام علی (ع) به و با شهادت امام حسین (ع) سیبه غیب می شه .تا حرفش تموم شد تندی گفتم پس قضیه بوی یاسی که تو حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام میاد چیه؟!

چند ثانیه سر جاش مکث کردو بعد رو به من برگشت و تو چشمام نگاه کرد وبا یه بغضی تو گلو گفت:خب بوی یاس مال حضرت زهراست دیگه!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۸
متفکر مرصوصی

بسم رب زینب

عباس که شهیدشد همه بی تاب شدند،زینب بیشتر از همه، گریه زیاد کرد تا این که امام حسین (ع) به او گفت :«خواهر جان چرا اینقدر بی تابی می کنی ؟»

زینب گفت :«عباس ! ...عباس بلاخره به تو برادر گفت اما مرا خواهر صدا نکرد.»

 

التماس دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۳۵
متفکر مرصوصی

اگه بگن بهترین شعری که خوندی :

داریم با حسین حسین پیر میشویم

خوشحال از این جوانی از دست داده ایم

اگه بگن بهترین نصیحت :

از آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) همینو پرسیدن .

ایشون فرمود : به آنچه که میدانید عمل کنید !!! (از این بهتر ؟؟)

اگه بگن سخت ترین روضه :

السلام علی من دفنه اهل القری ...

اگه بگن شعر سینه زنی که باهاش بشه اشک ریخت :

یک سال و نیم بعد تو سالار تشنه لب .... الی آخر...

اگه بگن بهترین جایی که تا حالا رفتی :

بین ضریح حبیب و ارباب ! همون جا که امونم رو اشک برد ...

اگه بگن سخت ترین مکان و زمان :

تل زینبیه ... سبحان الله !

اگه بگن بد ترین کار :

زیر قولت نزن ... (الست بربکم ...)

اگه بگن بهترین کار ممکن :

خودت رو نگه داشتی ٬ دست یکی دیگه رو هم بگیر...

و در آخر بهترین دعا :

اللهم ارزقنا زیارت الحسین فی دنیا و الاخره مکررا و جعلنا من انصاره !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۵
متفکر مرصوصی

       قصه غریبی است این ماجرای عطش . و از آن غریب تر ، قصه کسی است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت  تشنگی ، التیام و دلداری دهد. ...

 

      معجر و مقنعه و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب  سوزنده نینوا ، حتی خون رگ های تو را تبخیر کرده است.

    تو اگر با همین حجاب در عرصه نینوا می نشستی ، عطش تمام وجودت را به آتش می کشید ، چه رسد به اینکه هیچ کس در کربلا به اندازه تو راه نرفته  است ، ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته  خود حسین .

 

  و تو اکنون با این حال و روز  فریاد العطش بچه هارا بشنوی و تاب بیاوری. باید تشنگی را در تار و پود جوانا بنی هاشم ببینی و به تسلایشان بر خیزی.باید زبانه های عطش را در چشم های کودکان نظاره کنی به کام بگیری ودم بر نیاوری.باید تصویر کوثر  را در آیینه نگاهت بخشکانی تا بچه ها با دیدن چشم های تو به یاد آب نیفتند.

 

   باید آوند های خشکیده این همه نهال را به اشک چشم آبیاری کنی تا تصویر پژمردگی در خیال دشمن بخشکد و گل های باغ رسول الله را شاداب تر از همیشه ببیند.

   اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سخت تر و شکننده تر ، کار دیگر است و آن این که نگذاری آتش عطش بچه ها بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد ، نگذاری طنین تشنگی بچه ها به گوش عباس برسد.

چرا که تو عباسی را می شناسی و از تردی و نازکی  دلش با خبری .

می دانی که تمام صلابتش و استواری و دلیری او ، در مقابل  دشمن است .

و می دانی که دلش در پیش توست ، تاب کمترین لرزش را ندارد.

پس او نباید از تشنگی بچه ها با خبر شود ، او علمدار  لشکر است وپشت و پناه برادر ، او اگر دلش بلرزد طنین زلزله درکائنات می پیچد.

او اگر از تشنگی بچه های حسین با خبر شود، آنی طاقت نمی آورد ، خود را به آب و اتش می زند تا ریشه عطش را در جهان بخشکاند.

 

   او تاب دیدن اشک بچه هارا ندارد. او در مقابل گریه های رقیه دوام نمی آورد. لزومی ندارد که سکینه از او چیزی بخواهد.او خواستنش را از نگاه سکینه در می یابد. او کسی نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بی تفاوت بماند.

سکینه کافی است که  لب به خواستن آب تر کند ،او تمام   دریاهای عالم را به پایش می ریزد .

اما خدا چه صبر  و طاقتی به این سکینه داده است . دلش را دو پاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است و نیم دیگر را به زیر  پای کودکان پهن کرده است.

ولی مگر چقدر می شود به تسلای کودک نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، برای کودک تشنه آب نمی شود. این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان  ، آب می شود.

نه ، نه ،نه ، عباس نباید لبهای به خشکی نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقی کند. عباس جانش را بر سر این نگاه می گذارد و روحش را به پای این نگاه می ریزد و بی عباس...نه....نه....، زندگی بدون آب ممکن تر است تابدون عباس.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۸:۰۰
متفکر مرصوصی

«به لطف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام

و با تلاش مسئولین بزرگوار سپهر

اولین کاروان پیاده روی سپهر ایرانی به سمت کربلا امسال اربعین راهی می شود

مشتاقین از همین امروز آغاز کنند

ظرفیت فقط صد نفر

پس زودتر بجنبید! »

 

ادامه مطلبو تو وب بنیان مرصوص بخونین.

همین پایین سمت چپ ،قسمت پیوندها

ایشالله قسمت بشه باهم بریم.

بگو ایشالله!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۹
متفکر مرصوصی

خانمی شده بودی تمام و کمال و سالاری بی مثل و نظیر .


آوازه  فضل و کمال و زهد وعرفان  و عفت وعبادت و تمجید تو در تمام  عالم اسلام  پیچیده بود . آنقدر که نام زینب از شدت اشتهار ، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تورا معرفی می کرد . لزومی نداشت نام زینب را کسی بر زبان بیاورد.
اگر کسی میگفت؛عالمه ،اگر کسی می گفت؛ عارفه ،اگر کسی می گفت فاضله،اگر کسی می گفت کامله همه ذهن ها تورا نشان می کرد و و چشم همه دلها به سوی تو بر می گشت.


     تجلی گونه گون صفت های تو چون صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود. کسی نمی گفت زینب ،همه می گفتند : زاهده ، عابده ، غفیفه ، قانته ، قائمه ، صائمه ،متهجده ، شریفه ، موثقه ، مکرمه .
القابی مثل : محبوبه ال مصطفی و نائبه الزهرا اتصال تو را به خاندان وحی تاکید می کردند اما صفات دیگر جز تو مجرا و مجلایی نمی یافتند.


امینه لله را جز تو کسی دیگر نمی توانست حمل کند . بعد از شهادت زهرا ، تشریف «ولیه الله»جز توبرازنده قامت دیگری نبود.
ندیده بودند مردم . در تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم کسی مثل تو را نمی یافتنذد جز مادرت زهرا که پدید آورنده تو بود و مربی تو .
از این روی تو را صدیقه صغری می گفتند و عصمت صغری که فاصله و منزلت میان معلم شاگرد ، مادر و دختر، باغبان و گل ، معلوم باشد و محفوظ بماند.
اما در میان همه القاب و کنیه ها و صفات ، اشتهار تو به عقیله بنی هاشم وعقیله  عرب، بیشتر بود که تو عزیز خاندان خود بودی و عزت هیچ دختری به پای عزت تو نمی رسید.


و چنین یوسفی را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشد , غیر طبیعی است . و طبیعی است اگر طالبان خواستگاران ، به بضاعت وجودی خویش ننگرند فقط چشم به عظمت مطلوب بدوزند.
می آمدند ، همه گونه مردم می آمدند ، از مهمترین قبایل اشراف تا کهن ترین مردم اطراف و اکناف .و همه تورا از علی طلب می کردند و دست تمنا دراز تر از پای طلب باز می گشتند.....


 اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق می کرد و اوعبدلله ، پسر جعفر طیار بود ، مشهور به بحر جود و دریای  سخاوت ، هم فرزند شهیدی با آن مقام و عظمت بود و پسر عمو و از افتخارات  بنی هاشم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۰۰
متفکر مرصوصی